دیگر پیمان

دیگر پیمان

بازتاب ایده ها و نظرات شخصی من از مشاهدات و دریافتهای اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی

 

 

" روزنامه ها "

 امروز صبح روزنامه های چاپ شده را با نگاهی دیگر می خواندم . هیچ حسرتی یا دریغ و یا افسوسی در نگاه کردن به تیتر ها و عناوین این روزنامه ها نداشتم . می دانید چرا ؟

برایتان می گویم . اصلا اجازه بفرمایید نمونه هایی از این عناوین اصلی نشریات صبح کشور را باز نویسی کنم و قضاوت را به خودتان واگذار کنم :

1 _ در منطقه گردشگری گردنه حیران پانصد ساختمان ساخته شده که فقط سی و دو مورد آن مجوز ندارند اما چه کسی برای ساخت دیگر بناها در این منطقه خاص مجوز داده است ؟

2 _ چهل و پنج متخلف بانک صادرات در پرونده فساد 3000 میلیاردی محاکمه می شوند

3 _ فروش زمین هزار میلیارد تومانی به مبلغ چهل میلیارد تومان از مهمترین و بزرگترین تخلفات صورت گرفته در منطقه آزاد کیش است .

گمان می کنم همین سه مورد کافی بوده تا تمایلی به خواندن بقیه عناوین روزنامه ها نداشته باشم . به راستی ما در کجا زندگی می کنیم و چه بهایی برای زندگی در این جا می پردازیم ؟ در همه جای جهان فساد ، رشوه خواری ، تباهی و ... وجود دارد اما در هیچ کجا با چنین بی شرمی و وقا حتی تکرار نمی شود . حداقل با یک یا چند مورد از این رفتارها مقابله می کنند تا ریسک تکرار شدن شان کاهش یابد ولی آیا در کشور ما چنین است ؟ نمی خواهند باشد یا برای همه ما وجود چنین تخلف هایی به یک عادت بدل شده . انگار اگر نباشد زندگی مان چیزی یا چیزهایی کم دارد !

برای کسی که در این کشور زندگی می کند راه های محدودی پیش رویش قرار دارد یا باید بپذیرد و تسلیم شود . یا باید بجنگد یا برود .

اولی کار من نیست . انتخاب من هم نبوده است . وقتی در مغازه کوچکی که به کار در آن مشغولم به حقوق مصرف کنندگان و خریداران کالاها بیش از سود صاحب مغازه اهمیت می دادم حالا چطور می شود در برابر چنین فساد و تباهی آشکاری سر فرود بیاورم ؟ پس راه دوم در برابرم قرار دارد یا قرار داشته است . و تلاشم را کرده ام : حداقل شما شاهد هستید که تلاشم را کرده ام . در محله ای که زندگی می کنم ، با کمک آن ها که همین ایده های اولیه را تا حدی پذیرفته اند تلاش کرده ام و جنگیدم . کوشیدم خانواده ام و خودم سالم زنگی کنیم . اما بی نتیجه بود . حال می باید شیوه دیگری را برگزنیم :

به این جا رسیده ام که احساس می کنم به سهم خودم تلاشم را کرده ام اگر همه چنین می کردند شاید محله ما ، شهر ما و کشورمان جای بهتری برای زندگی بود ، ارزش های بیشتری بر آن ها و روابط میان مردمانش و ساکنان این جا حاکم می برد . اما افسوس ...

پس هیچ راه دیگری پیش روی من باقی نمی ماند .

خوشحالم خواهید کرد که نقطه نظرهایتان را برایم بنویسید .  خوشحال خواهم شد .

                                                                  دیگر پیمان.


دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:, |
 

" دیگر تصمیم "

همه از من می پرسند چرا ؟ برخی هم می گویند تصمیم درستی گرفته ای و تشویقم می کنند عده ای برایم نوشته اند تو تلاش خودت را کرده ای و با شرایطی که برایت پیش آمده است حق داری که چنین تصمیمی گرفتی .

و اما برخی از دوستان مهربانم با همان کلمات و جملات قبلی نه فقط مسخره ام می کنند بلکه توهین هایی را روا می دارند که این بار احساس می کنم اصلا حق من نیست . انصاف نیست و نا جوانمردانه است :

برایم نوشته اند و در تماس های تلفنی مدام می گویند : قهرمان بازی هایت به آخر رسید؟ دیدی که حرف مفت می زدی و هیچ تاثیری نداشت ، در هیچ کس و برای هیچ کس . حالا پشیمان شدی و داری فرار می کنی . اما من از حقیقت فرار نمی کنم !

من قضاوت را به خود شما واگذار می کنم ، اگر به جای من بودید چه می کردید ؟ با این همه آزار و اذیت و با این همه دشمن و کینه و نفرت . من همه آن ها را که تهدیدم کرده اند به من و خانواده ام توهین کرده اند ، نهایت دشمنی را در حق من روا داشته اند حال چه می کردید ؟ آیا باز هم می ماندید و شرایط بد و بدتری را تحمل می کردید ؟

بسیاری از حقایقی را که در نوشته هایم افشا کردم مورد تایید خوانندگان عزیزم قرار گرفته است ، آزار و اذیت هایی که نسبت به من و خانواده ام روا داشته شده است هم نشانه این است که من حقایق را نوشته ام و گفته ام و گرنه چه دلیلی داشته که چنین رفتارهایی را شاهد باشم ؟

در نوشته هایم هیچ گاه نام شخص خاصی را نیاورده ام . هرگز به کسی توهین نکرده ام فقط و فقط حقایقی را نوشته ام که حالا باور دارم نوشتن آن ها کار درستی بوده است .

مسایل اجتماعی ، مسایل اخلاقی ، روابط انسانی و فرهنگی همه و همه دغدغه های من بوده و بس .

حالا چرا باید ترسیده باشم ؟ از چه چیز ؟ از باز گفتن حقایق ؟ ....

رفتن و نماندن من این جا به معنا ترس من نیست ، به معنای فرار نیست و یا حتی به معنای پذیرش تهدیدها و تن دادن به آن ها نیست .

رفتن و نماندن من به این معنا نیست که پشیمان باشم . فقط و فقط یک دلیل دارد : آیا نمی توانم برای جامعه ای دیگر مفید باشم ، یعنی مفیدتر باشم ؟

اعتقاد دارم روابط انسانی و اخلاقی بر ارزش هایی چون زندگی کردن در یک محله یا شهر یا کشور ترجیح دارد .

دلایل من این ها هستند که قبلا هم به یکایک شان اشاره کرده بودم .

حال شما هر جور که بخواهید می توانید قضاوتم کنید . قضاوت همه شما خوانندگان نوشته هایم برای من محترم و ارزشمند است . چرا که یکایک شما برای من محترم هستید و گرانقدر .

                                     ارادتمند یکایک تان       دیگر پیمان  


یک شنبه 29 شهريور 1394برچسب:, |
 

آرزو

هیچ کس در بستر مرگ آرزو نکرد که کاش بیشتر کار کرده بود و ثروت انباشته بود .

اما بسیاری آرزو کردند که کاش با عزیزانشان مهربانتر بودند ..

      دکتر نهضت فرنودی


جمعه 27 شهريور 1394برچسب:, |
 

"صبوری و رسیدن " (2)

 از صبری ناگزیر نوشتم که رسیدن را ممکن خواهد ساخت . کلام گنده نگفتم ، شعار بزرگ ندادم . تجربه سال ها و سال ها زندگی در این اجتماع چنین نتیجه ای را به من آموخته است . ممکن است در کوتاه مدت ممکن نشود و حتی در بلند مدت نیز به سرعت تغییری رخ ندهد اما چه باید کرد ؟ من تلاش خودم را کرده ام با نوشتن های مداوم و مداوم کوشیده ام دین خود را به مردم و اجتماعم ادا کنم . در محیط زندگی ام و در محل کارم تلاش کرده ام " انسان " باشم و رسم انسانیت را به جا بیاورم اما شما به من بگویید چه چیز نصیبم شد ؟ تهدید و افترا و ناسزا و چرا ؟ ...

چون جامعه پیرامونم پذیرای هیچ حرف تازه و گفت و گوی نو و متفاوتی نبود .همین حالا هم به محض نوشتن این چند جمله آن برخوردهای همیشگی آغاز می شوند اما دیگر اهمیتی ندارد هر کس در این جهان بزرگ و در دنیای پهناور اطرافش انتخاب هایی پیش رو دارد . برای بعضی ها فقط گذراندن زندگی که بد و خوبش را پذیرفته اند وبه آن مشغول هستند کافیست ، اما برای من خیر !

ترجیح دادن دوستی ، عشق ، انسانیت و علاقه به همنوعانم در سراسر جهان انگیزه ای بوده که با هیچ بهانه یا دستاویزی آن را فراموش نکرده ام . من از حقیقت فرار نمی کنم به سوی آن می روم و روزی همه شما این حقیقت شخصی مرا درخواهید یافت .

اما من یقین دارم کسانی که در آینده ای نه چندان دور تلاش های مرا قضاوت خواهند کرد حق را نه به شخص من که به آمال و آرزوها وایده هایم خواهند داد .

                                                            دیگر پیمان

 


پنج شنبه 26 شهريور 1394برچسب:, |
 

" صبوری و رسیدن "

 ما در فارسی ضرب المثل های بسیاری داریم که به شنوندگان آن ها توصیه می کند صبور باشند ، مثل : " گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی " دو تا طعم متضاد ترشی و شیرینی را می شود با صبر کردن به یکدیگر تبدیل کرد : غوره ترش را به حلوای شیرین تبدیل کردن ! شاید بشود اما به صورت حتم و به قطع یقین راه عملی ندارد ! اما در کشور ما راه های دیگری می توان برایش یافت . به عنوان مثال :

آن قدر در رسانه ها بخوانی و بگویی تا مردم باورشان شود غوره ترشی که می خورند مثل قند شیرین است و می شود به جای حلوا بسته بندی اش کرد و به مردم خوش باور ما قبولاند و خوراند . آن چنان که وقتی بخورند در تعریف کردن از شیرینی غوره بر هم پیشی بگیرند . یا به عنوان مثال برایش یک راهکار مذهبی یافت مثلا علما حکم کنند که غوره شیرین است ! می خواهید باور کنید یا نکنید اما بارها و بارها در سه چهار دهه اخیر این اتفاق افتاده است : از جنگ ایران با عراق گرفته تا دشمنی با آمریکا و اسراییل و برطرف شدن تحریم ها !  مگر همین ما مردم نبودیم که روزگاری شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل سر می دادیم و حالا از این کنگره آمریکا رای منفی به تداوم تحریم ها داده است فریاد شادی بر می آوریم ؟

شاید بگویید ضرورت های زمان آن موقع چنان ایجاب می کرده و حالا این چنین اما مگر می شود فراموش کرد ضررها و زیان هایی را که ما مردم بابت این دشمنی ها پرداخته ایم ؟ ساده ترین مثال آن که عینی ترین و ملموس ترین شان هم هست اوضاع دارویی کشور در طول سال های اخیر بوده ، چه تعداد از بیماران مبتلا به بیماری های سخت به دلیل عدم دسترسی به دارو و درمان های مورد نیاز رنج برده اند و  حتی بسیاری ازآن ها جان خود را از دست داده اند . آیا این مشکلات گریبانگیر فریاد کنندگان چنین شعار هایی بوده که : " به آمریکا بگویید از ما عصبانی باشد و از این عصبانیت بمیرد " ؟

می گویند سیاست بی رحم است . سیاست پدر و مادر ندارد اما انسانیت چطور ؟ ...

حالا هم بسیاری می گویند صبر باید کرد تا به نتیجه رسید اما به چه قیمتی ؟ و با از دست دادن چه چیزهایی ؟ چه کسی یا کسانی مسوولیت گذشته ها را بر عهده می گیرند و حتی شهامت اعتراف به خطاها ( چه به عمد و چه نا آگاهانه) خود را دارند ؟

من کسی را نمی بینم هر چه هست فریب و ریاست برای رییس بودن و ریاست کردن حالا در هر پست و مقامی و در هر جایگاهی .

ما مردمان فراموشکاری هستیم قبول ، آن قدر رنج و تلخی کشیده ایم که با یافتن کوچکترین نوری از منفذی هر چقدر باریک هم باز دل خوش می کنیم و خود را فریب می دهیم .

اما من نمی خواهم دیگر چنین سرنوشتی داشته باشم و این به آن معنا نیست که وطنم را دوست نداشته باشم و عاشق مردمم و البته تمام انسان ها نباشم ! از تزویر ، ریا و دروغ بیزارم چه در سیاست باشد و چه در اجتماع پیرامونم . برای داشتن یک  زندگی سالم ، اخلاقی و انسانی چه بهایی را باید پرداخت ؟ حاضرم  هر چه که باشد بپردازم . منتظر اعلام نظرها و نوشته های راه گشای شما هستم . پذیرای آن ها هستم ... در  انتظارم.

                                                      دیگر پیمان

 


دو شنبه 23 شهريور 1394برچسب:, |
 

داغ دروغ (3)

 عزیزان من خوشحالم برخی از مطالبی که در گذشته نوشتم مورد قبول برخی از شما واقع شده است . هر چند هنوز تعدادی از دوستانم ، همان دوستان عصبانی و بد اخلاق بر سر گفته های گذشته شان هستند ، هیچ نمی دانم پذیرش مواردی چنین بدیهی چرا برای عده ای چنین سخت می تواند باشد ؟ حقیقت تلخ است و گزنده ، در بسیاری از موارد از آن فرار می کنیم تا در چهره برنده و نگاه نافذش و کلام یادآورش خیره نشویم اما هر چه که بکنیم باز هم حقیقت با ما و همراه ماست . روی مان را هر چقدر که برگردانیم باز هم  حقیقت روبروی ما قرار دارد : درست مقابل چشمان مان ...

همه ما باید بدانیم داغ دروغ هایی که شنیده ایم و زندگی مان را تا به این جا آورده است تا به ابد همراهمان خواهد بود . مشکل اما جای دیگری است . حالا شکل این دروغ ها تغییر کرده اما اصل شان پا برجا مانده و تا ما مردم همین باشیم این جریان پا برجا خواهد ماند .

ماجرای این نوشته ها از موضوع اصلی آوارگان سوری و یمنی آغاز شد و حساسیت بسیاری را برانگیخت . من نوشته بودم در حقیقت شرایط آن ها نه چندان تفاوتی با سایر کشورهای در حال توسعه عربی و خاورمیانه ندارد بلکه چون دیگران به درد و رنج آوارگان آشنا شده اند حمایت بیشتری از آن ها صورت می گیرد و این همان " حقیقت از دست رفته " در جهان امروز ماست . فقر ، ظلم و جنگ ( در نگاهی بلند ) بر این محیط ها حاکم بوده و هست و صد البته دروغ ، دروغ هایی پایدار و پا بر جا که داغ شان بر سینه پدران ما و پدران پدران شان بوده و هست .

حالا سهم من از این حقیقتی که در جست و جویش هستم چیست ؟ این پرسش همیشگی ام از خودم بوده است . باز هم منتظر نقطه نظرها و پیشنهاد های سازنده تان هستم .

فقط لطف همیشگی تان را دریغ نفرمایید . آن لطف واقعی را می گویم نه تهدید ها را.

                                                           ارادتمند  دیگر پیمان


یک شنبه 22 شهريور 1394برچسب:, |
 

داغ دروغ (2)

 دوستان باز هم در حق من لطف داشته اند : عزیزی برایم نوشته است که از سر شکم سیری و خوشی به آوارگان سوری و یمنی حسادت می کنم . دوست خوبی پس از استفاده از کلی الفاظ ناخوشایند و رکیک گفته است : به زمین سفت نخورده ای تا بفهمی چقدر باید شکرگذار همین چیزی که داری باشی ! برو خدا رو شکر کن و خفه شو ... ! و از این جور لطف ها در حق من زیاد شده است ! جای تاسف دارد اما حقیقت است . عزیزان نازنین شاید سن و سال من برای قضاوت بلایای عینی و واقعی جنگ کافی نباشد اما یک چیز را خوب می دانم : می دانم که برای آن کسانی که درگیر جنگ  هستند تکلیف روشن است . میان زمین و آسمان معلق نیستند .

آواره هستند ، زندگی شان را از دست داده اند اما تنها وجه مشترک میان آن ها و ما این است که حق انتخابی وجود نداشته است . برای هیچ کدام از ما ...

و اما پذیرندگان این آوارگان و بی خانمان ها به خوبی می دانند که آغاز چنین  رخدادهای خانمان سوزی ، دروغ ، فریب ، ریا ، زیاده خواهی و فرصت طلبی و ... است . و چه کسی باور ندارد که در تمامی کشورهای در حال توسعه به خصوص با پیشینه های مشترک و آن ریشه هایی که در باورهای مردمان این کشورها وجود دارد همگی آواره اند . برای کسی که از جنگ فرار می کند ، بقای زندگی اهمیت دارد و نه بهای آن ...

اما کسی که از دروغ می گریزد می خواهد بهای بیشتری به زندگی ببخشد ...

آیا چنین نیست ؟ دوستان عزیز من که همیشه مشمول الطاف و مراحم شان بوده ام این حقیقت بدیهی را قبول ندارند ؟ لطف کنید پاسخم را بدون توهین و ناسزا بدهید .


شنبه 21 شهريور 1394برچسب:, |
 

" داغ دروغ "

امروز تصاویر مهاجران ، پناهندگان و آورارگان سوری را در تلویزیون می دیدم . آن ها گرسنه اند ، بی پناهند ، مرگ در تعقیب شان است و ... بسیار دردناک بود .

اما واقعیت این است که تکلیف آن جماعت دردمندان و حامیانشان روشن است .

و اما وای از مردمانی ، انسان هایی که نمی دانند در کجا و به جست و جوی چه چیز هستند . ما آن جماعت هستیم . بی پناه تر و سر گشته تر از هر جنگ زده ای .

تکلیف جنگ روشن است . ایده ای ، خواسته ای حتی زیاده طلبانه پس پشت آن نهفته و آدم ها را به جان یکدیگر می اندازد ، بزرگ می خواهند و به خاطرش حتی حاضرند بمیرند .

در جست و جوی افتخار هستند چه این سو باشند و چه آن سو !

و اما این جا وقتی زنی که در آغوش توست و سر بر سینه ات دارد به تو دروغ می گوید یا برای خرید قطعه ای نان نوبت تو را با دروغ می خرند و یا ....

این دیگر نامش بی پناهی مطلق ، دردمندی آشکار و گرسنگی برای رفع آن حاجتی معنوی است معنویتی که گم شده و دیگر به دلت نخواهد آمد .

به گمان من آن مهاجر ، آواره و پناهجوی فراری از جنگ اوضاعی به مراتب بهتر از " ما " و من دارد : تکلیف او با خودش و سرنوشتش روشن تر از ساکنان این سرزمین است !

در این جا تحریم ها برداشته شده اند . سخن از آینده ای روشن است ، اقتصاد پویا ، رشد و رونق تمامی عوامل بر توسعه ای پایدار ! وعده ها چنین است .

و اما در عمل اتفاق دیگری می افتد ما باید برای تمامی دروغ هایی که در گذشته گفته شده اند و داغ آن ها تا مدت های مدید تازه خواهند ماند مرهمی یا مرهم هایی بیابیم . یافتن این مرهم ها و تاثیر گذاری هایشان در بلند مدت عمری به طول خواهد انجامید . این جاست که در می یابی جنگ و آوارگی و پناهجویی ترجیح دارند .


جمعه 20 شهريور 1394برچسب:, |
 

دوستی برایم نوشته که :

 هیچ دلیلی ندارد اگر تو در عشق و در روابط اجتماعی یا اخلاقی ات شکست خورده ای . همه اش را به گردن دروغ بیندازی و دروغگویان . اشکالاتی در خود تو وجود دارد به عنوان مثال اصرار داری که دروغ نشنوی . کافیست این موضوع بدیهی را بپذیری و مثل دیگران باشی ! اگر هم نمی خواهی : راه باز است و جاده دراز ! برو آن جا که دلت خوش باشد از این که دروغ نمی شنوی یا حصاری از سنگ و آهن در اطراف خودت بساز دیواری بکش مستحکم تر و بلندتر از دیوار چین یا برلین ، خودت آن طرف باش و مردم جامعه ات را این طرف بگذار . اصلا چه دلیلی دارد برایشان می نویسی ؟


پنج شنبه 19 شهريور 1394برچسب:, |
 

دوغ دروغ (3)

 دوغ ترکیب پیچیده ای ندارد ماست و آب و نمک و گاهی چاشنی هایی از سبزیجات خشک شده ، دروغ هم همین است :

ریشه هایش در وجود حقیر ماست اما نیازهای پیچیده تری می تواند داشته باشد که به وجودش بیاورند و به عادت تبدیلش کنند ، آن وقت است که تکرارش عادت می شود ، تقصیر هم از خود ماست ، ما  طرف مقابل مان را وادار می کنیم دروغ بگوید . آن قدر پافشاری می کنیم تا دروغ بشنویم حتی اگر از آن فراری باشیم !

نوشتن از این موضوع نفرت آور هم دشوار است . شرم آور است که حتی بتوانیم به راحتی این کلمه را بنویسیم اما این کار را می کنیم : می کنم و اسمش را می گذارم مواجهه یا مقابله با دروغ . لیکن واقعیت چیزی جز این است .

وقتی در روابط ساده و معمولی برای دروغ ، دروغگو و دروغگویی چنین اتفاقی می افتد . چه انتظاری می توان داشت که در سطوح بالاتر دروغی گفته نشود و دروغگویی نباشد ! سال های سال است که با وجود داشتن فرهنگ و ادبیاتی غنی ، البته در میانه راه  تمدن این کشور و نه حتی در قرون اخیر ، دوغ و دروغمان درهم ترکیب شده ، به هم آمیخته و جزیی از جان و اندیشه مان شده !

از همان بدو تولد ، در دوران آموزش ابتدایی و متوسطه ، از همان اولین عاشق شدن ها که می باید سرشار از معصومیت و پاکی باشد تا به میانسالی و حتی وقتی که برای مرگ به دروغ ، دنبال عذر و بهانه می گردیم .

ما حتی به خدا که ناظر و قادر است دروغ می گوییم تا چه رسد وقتی که در چشم های هم نگاه می کنیم و هیچ احساس بدی از گفتن دروغ نداریم .

در چنین جامعه ای ، با چنین مردمانی با چنین فرزندانی ، همسرمان یا معشوقمان یا ... و در نهایت با خودمان و به خودمان چنان آسان و راحت دروغ می گوییم که به همان راحتی دوغ می نوشیم :

نوش جان - گوارای وجود ، گوشت بشود به تنمان ،

                                                               دیگر پیمان


چهار شنبه 18 شهريور 1394برچسب:, |
 

دوغ و دروغ (2)

 در نوشته های قبلی ام از شباهت های دوغ ، این نوشابه دوست داشتنی برای ما ایرانی ها نوشتم و از دروغ که به بخشی جدایی ناپذیر از زندگی روزمره مان بدل شده نوشتم . فقط از حقایق نوشتم . دروغ حتی در روابط عاشقانه و نزدیک میان زن ایرانی و مرد او راه یافته ، عشق بی دروغ ، اصلا عشق نیست به دل ما نمی چسبد ، دلمان را خوش نمی کند ! از حقیقت فراری هستیم چون انتهای وجودمان با آن بیگانه است . این را یاد نگرفته ایم حتی با او که عاشق ماست یا دوستمان دارد .

چنان به راحتی به دروغ متوسل می شویم که خودمان باورش می کنیم و بعد هم یک توجیه ساده برایش می آوریم : مجبور بودیم ! یا نمی خواستیم این فرصت را از دست بدهیم و یا ... به چرایی ها و ریشه هایش در نوشته قبلی ام پرداختم اما آیا واقعا با وجدانمان چه می کنیم ؟ قرار نیست خودمان را در دادگاه " لاهه " ببینیم ، آخر دروغ که خیانت جنگی نیست ؟ هست ؟ یک حرف ساده است که از دهانمان بیرون می آید :

جایی ثبت نمی شود کمتر امکان دارد باعث اتفاقی شود که از نظر حقوقی منجر به جزاست ، بابت آن محکومت نمی کنند و حکمی برایت صادر نمی شود :

دروغ دروغ است به همین سادگی درست مثل دوغ که نوشیدنی همراه غذای ماست . وسیله ای برای پایین بردن غذا از گلو و حلق !

با این یکی غذا را پایین می دهیم و با آن یکی زندگی را می گذرانیم - چه دلیلی دارد به دنبال وجدان و اخلاق روزگار را به خودمان تلخ و سیاه کنیم ؟

اصلا چرا این جوری فکر کنیم ؟ دوغ نوشابه خوشمزه ای است و دروغ که می تواند طعم لذت بخشی به زندگی ما می بخشد یا ببخشد یا اصلا بدون آن نشود زندگی کرد .

حالا نکته جالب این جاست : ما واقعا دلمان می خواهد که دروغ بشنویم و حتی در باورکردنش از همدیگر پیشی می گیریم !

به قسم خوردن ها یمان در مراودات روزمره فکر کنیم از جان پدر و مادر و فرزندان مان گرفته تا خدا و پیغمبر و امامان را گواه دروغ هایمان می گیریم و از این بابت هیچ احساس بدی هم نداریم تا چه رسد به نگرانی برای وجدان و اخلاق و انسانیت ... !

خوشا به حالمان ، خوش به سعادتمان و وای بر فرهنگ و روابط اجتماعی و اخلاقی ما حالا شما به من بگویید در میان دوغ و دروغ فرصتی برای نفس کشیدن ، از هوای و آزاد تنفس کردن وجود دارد ؟

لطف بفرمایید و بی پاسخم نگذارید فقط تقاضایی دارم دیدگاه ها و نقطه نظرهایتان را بدون توهین و تهدید به من منتقل فرمایید .

                                                             سپاسگزا الطاف تان


سه شنبه 17 شهريور 1394برچسب:, |
 

دوغ دروغ

 دوغ نوشیدنی سنتی ما ایرانی هاست . من کمتر دیده ام کسی دوغ را دوست نداشته باشد . خیلی از ما در طول سال های گذشته نوشابه هایی مثل کوکاکولا یا پپسی یا کانادا درای را به دوغ ترجیح بدهیم اما دوغ هنوز جای خودش را دارد .

دروغ یکی از ویژگی های تفکیک ناپذیر ایرانی جماعت است . دروغگویی با سرشت و سرنوشت او درهم آمیخته و صد البته چاره ای هم ندارد . ضرب المثلی هست که در فرهنگ ما خیلی تکرار می شود خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت باش ...

همیشه به معنای این ضرب المثل و جایگاه ها و بسترهای استفاده از آن فکر کرده ام و همیشه هم به حال خودم افسوس خورده ام ، یعنی در حقیقت به حال خودمان ، یعنی این جماعت دروغگوی فریبکار افسوس خورده ام .

زنان و مردان و حتی کودکان ما در دروغگویی گوی سبقت را از هم می ربایند . زنان دروغگویی را پیشه می کنند تا جایگاهشان را حفظ کنند ، مردان تا در معاملات سود بیشتری ببرند و کودکانمان از این دو می آموزند : دروغ به یک سنت غیر قابل ترک برای تمام اعضای جامعه ما بدل شده و همان سنتی که از تداومش متنفرم .

دوغ و دروغ نه فقط در حروف مورد استفاده شان بلکه در بسیاری ویژگی های دیگر مشابهند نه این که فقط یک حرف اضافه داشته باشد ، دروغ را می گویم - هر دو یک تاثیر را هم دارند آدم را آلوده کسالت و خواب و فراموشی و رخوت می کنند .

من شاهد بوده ام با همان وقاحتی که آدم ها دروغ می گویند ، موقع خمیازه کشیدن دهان گشادشان را نمی پوشانند !

دوغ نوشابه دلچسبی است ! دروغ هم راه فرار مناسبی است که آدم ها را از حقایق تلخ دور نگه می دارد . درست مثل خاصیتی که دوغ دارد خواب آور است !

جامعه ما این را می خواهد و هر بار فکر کردم یکی از اعضای این جامعه مخالف سرنوشت ناگزیر خودش است فهمیدم که اشتباه کرده ام . اگر به زنی دل بستم و تصور کردم که او با دروغ میانه  ندارد و از جنس دیگری است فهمیدم اشتباه کرده ام . دست رفاقت و دوستی پیش آوردم با این امید که میان ما دروغ و فریب و نیرنگ نباشد باز دیدم که خطا کارم .

پس تکلیف چیست ؟

تردیدی ندارم در جامعه ای که دروغ نباشد ، یعنی کمتر باشد آدم ها سالم ترند ، شریف ترند به اخلاق ، به تمام اخلاقیات پایبندترند وقتی اصراری به گفتن دروغ نباشد روابط آدم ها می تواند بوی مهر و محبت و عشق بدهد .

در آن جامعه نیازی به این نیست که یک چشم دیگر هم پشت سرت داشته باشی . نیاز نیست جیب هایت را با دو دست محکم بگیری و از همه مهم تر درب سینه ات را مهر و موم کنی تا تپش قلبت شنیده نشود .

من در آرزوی آن جامعه هستم و زندگی در آن را انتظار می کشم .

                                                                    دیگر پیمان


دو شنبه 16 شهريور 1394برچسب:, |
 

* جدا" از لطف تان سپاسگزارم .

 ممنونم به خاطر این همه ابراز محبت اما تصمیم من جدی است و قطعا شما عزیزانم تاییدش می فرمایید .

فقط کافی است شرح رخدادهای این روزهای اخیر را مجدد مطالعه بفرمایید خواهید دید که چاره ای برایم نگذاشته اند فقط باید بدانید که از داشتن دوستان عزیز و خوانندگان وفادار مطالبم بسیار سپاسگزارم از شما . مغرورم و سرافرازم و ارادتمند یکایک شما بوده و خواهم بود . هر کجا که باشم

                                                              دیگر پیمان


دو شنبه 16 شهريور 1394برچسب:, |
 

" یکی بود یکی نبود "

 در آغاز خیلی از قصه ها از این چند تا کلمه خاطره انگیز و یادآور استفاده می شود .

درست مثل فلسفه ی هستی و نیستی یا معنای حضور و غیاب ، بودن و نبودن و ... میان بودن و نبودن در جهان امروز ما  فاصله بسیار کوتاهی است . خیلی خیلی کوتاه درست به اندازه یک چشم بستن و گشودن مجدد آن ...  در سرزمین من این فاصله کوتاه تر هم هست . کسی مثل من و در شرایط من این ها را خوب می داند ، خیلی خوب ...

آیا اگر قرار است باشی می باید خیلی چیزها را بپذیری و اگر قرار باشد نباشی باید از چیزهایی بگذری که عمری دغدغه شان را داشته ای . حالا کدام یک ؟

انتخاب تو کدام یکی از این هاست ؟ حاضری یا غایب ؟ می مانی یا می روی ؟ هستی و یا نیستی ؟ کدام یک ؟

اگر انتخاب تو این یکی است تاوانش را باید بپردازی ، بیشتر از آن چه تا به حال پرداخته ای بیشتر از این رنجی که تا به حال برده ای - چرا که تلاش هایت ثمری نداشته است .

و اگر انتخاب تو آن یکی است به معنای فرار کردن نخواهد بود !

در ارتباط های قبلی با دوستانی که در طی این مدت یافته ام ، برخی با من موافق بودند و برخی مخالف - بعضی ها گفته اند که شرایطم را درک می کنند و اما گروهی گفته اند :

چه دردی داری ؟ زندگیت را بکن . چشم هایت را به روی واقعیت ها ببند و فقط زندگی کن .

هیچ کدام از این دو گروه نمی توانند به جای دیگری باشند و البته هیچکدام هم نمی خواهند به جای من باشند . اصلا نمی توانند و من هم چنین انتظاری ندارم .

تصور می کنم تا حد زیادی تلاشم را کرده ام ، حداقل از طریق این نوشته ها کوشیده ام وظیفه ام را نسبت به جامعه پیرامونم انجام دهم . به نظر می رسد تا حد زیادی هم موفق بوده ام و اما ادامه دادن این روش ؟ قطعا ادامه دادن این روش دیگر ممکن نیست . قطعا با وجود افزایش مخاطبانم ، دوستانم و خوانندگان نوشته هایم گرفتاری های دیگری هم خواهم داشت و من توان مقابله با آن گرفتاری ها و مشکلات را ندارم .

از لطف یکایک تان سپاسگزارم .                               

                                                       ارادتمندتان دیگر پیمان ...

 

 


یک شنبه 15 شهريور 1394برچسب:, |
 

* از ابراز نظرها و لطف شما متشکرم

 فقط این نکته را بگویم که : نترسیده ام در چنین شرایطی ترس معنا ندارد . به خودم هم فکر نمی کنم ، خودخواه هم نیستم و اما آیا تلاش های من تا کجا رسیده و امروز کجا ایستاده ام ؟ همین هاست که مرا به اتخاذ تصمیم ها و انجام روش های جدید وادار می کند . پس گمان نکنید ترسیده ام !!!


شنبه 14 شهريور 1394برچسب:, |
 

" ماندن یا رفتن "

 اوقاتی در زندگی هست که باید تصمیم بگیری ! از آن تصمیم های بزرگ ... از آن تصمیم های درست و حسابی ! ابتدا باید ببینی کجای کار هستی و سپس تصمیمی جدی بگیری :

اسمش را هر چه  که می خواهی بگذاری بگذار ، نقطه عطف در زندگی ، رسیدن به آخر خط ( البته بهتر است نوشته شود رسیدن به آخر این یک خط از خطوط زندگی ) ، آغاز تغییر و یا به پایان رسیدن صبر و تحمل ...

من به این جا رسیده ام به همان جایی که شما هر اسمی که بخواهید می توانید بر رویش بگذارید اشکالی هم ندارد اسامی که اهمیتی ندارند . دارند؟

اتفاق های اخیر به خصوص موضوع پسر خاله من ، همان جوانی که برایتان گفتم و شرح  ماجرای غمناکش را نوشتم ، او که فدای بی عدالتی شد و من یقین دارم این پایان کار او و امثال او نیست مرا بیشتر وادار کرد که فکر کنم . چنین اتفاق هایی فقط یک رخداد ساده نیستند ، ریشه های بسیار عمیقی در روابط اجتماعی مان دارند اگر باور داریم که نباید باشند پس چرا به بقا و تداومشان کمک می کنیم؟

سکوت ، پذیرش خطاهاست و ظلمی بسیار بزرگ است نسبت به زندگی و به تمام ارزش های زندگی ، چه باید کرد ؟ رو برگرداندن هم راهش نیست ، سر به زیر انداختن هم فراموش هم نمی شود کرد ، پس چه باید کرد ؟

تغییراتی در حال رخ دادن است ؛ تردیدی نیست ؛ تعامل با جامعه جهانی و افزایش رابطه هایی که بدون تردید تغییراتی را در فضای عمومی حاکم بر زندگیمان به دنبال خواهد داشت . اما آیا این ها کافی هستند و باسرعت وقوع شان دردی از امثال من و پسر خاله هایم ، پسر عمه ها ، دختر دایی ها ، تمام جوان ها و نسل آینده این کشور دوا خواهد کرد ؟

من که گمان نمی کنم در کوتاه مدت راهی پیش پای ما گشوده شود . تا زمانی که طرز فکر و شیوه زندگیمان همین باشد اتفاق خاصی نخواهد افتاد . برخی ها می توانند وضع موجود را بپذیرند و به آن خو بگیرند و اما دیگرانی چون من ؟ !

به تفاوت های عمیق میان ماندن و رفتن می اندیشم .

                                                          " دیگر پیمان "

 


شنبه 14 شهريور 1394برچسب:, |
 

عدالت برای پسرخاله یا پسرخاله برای عدالت !

 در یادداشت قبلی ام از مرغ های کوچک بی پناهی نوشتم که بر آن درخت تناور بدون وجود عدالت زندگی می کنند . شب را صبح می کنند و صبح را شب .

از ترس شکستن سرشاخه های باریکی که لانه هایشان را بر روی آن ها ساخته اند بی عدالتی ها را تاب می آورند و دم نمی زنند . انگار صدها سال است به این جبر حاکم و تقدیر ناگزیر خو کرده اند . این مرغ ها لا به لای برگ ها پناه گرفته اند تا هیچ شکارچی غاصب و قادری نتواند همین زندگی نکبت بار شان را از آن عها بگیرد . مقصودم از شکارچی ها ، عقاب یا باز یا جغدهای شب رو نیست . مقصودم همان مرغ های دیگری است که بر آن ها برتری دارند . چطور ؟

وقتی قانونی بر زندگی روی آن درخت تناور حاکم نباشد وحکم حکم مرغ های قوی تر باشد هنگامی که شاهد بی عدالتی ها هستند خودشان را لا بلای شاخ و برگ ها پنهان می کنند یا سرشان را زیر برگ ها می برند و حتی مواظب هستند هنگام آواز خواندن آن چه می خوانند خواسته های واقعی و جمعی شان نباشد تا مرغ های قوی تر را نرنجانند یا حتی توجه شان را جلب نکنند بدیهی است که عدالتی وجود نخواهد داشت . اگر هم اشاره ای محض رفع تکلیف بدان بشود چنان ناپایدار و بدون تاثیر است که فایده ای به حال هیچ مرغی ندارد . تغییری هم ایجاد نمی کند . آش همان آش است و کاسه همان کاسه و اما گاهی برخی اتفاق ها به ما یاد آوری می کند که این زندگی ، آن زندگی که در آرزویش هستیم نبوده و نیست و نخواهد بود .

یادداشت قبلی ام را با این جمله آغاز کردم : مرگ خوب است اما برای همسایه !

ما مرغ ها به چنین وضعی خو گرفته ایم ، عادتمان شده است اما وای از وقتی که یکی از مصادیق بارز بی عدالتی را برای عزیزان یا آشنایانمان پسرخاله مان ، دایی یا عمو یا خواهر و برادر و پدر و مادر و یا پسر عمو پسر دایی مان ببینیم . آن وقت برایمان یاد آوری می شود که بر روی چه شاخه های لرزان و غیر قابل اعتمادی آشیانه ساخته ایم برای من همین چند روز پیش یاد آوری شد ! پسر خاله ای دارم و داشتم که قربانی یک بی عدالتی آشکار شد . نه از آن جنس بی عدالتی هایی که به آن ها عادت کرده ایم . یک اتفاق خاص که نشان دهنده میزان دقت در ترازوی عدالت بود و نبود .

بود چون نشان می داد که این ترازو اصلا کار نمی کند . زنگ زده است و تکان هم نمی خورد حتی اگر وزنه ای بزرگ در یک کفه اش قرار گیرد و دقت ترازو را نشان نمی داد چون در عمل دسترسی پرنده ای مظلوم به آن ممکن نشد . یکی از آن مرغ های قوی تر _ نه با منقارش که با یک اشاره از دور نه فقط ترازو را از کار انداخت بلکه عملکردش را هم معکوس کرد حتی وجودش را هم زیر سوال برد .

تا پیش از این همه ما مرغ ها شنیده بودیم چنین اتفاق هایی بسیار رخ می دهد ولی وقتی خویشاوندی ، عزیزی یا آشنایی به چنین مصیبتی گرفتار می شود بیشتر در می یابیم که " درخت ما " تکیه گاه استواری برای زندگی مرغانه مان حتی نیست چه رسد به آن که بخواهیم رفتارهای انسانی و اخلاقی و بشری را بیاموزیم و حتی مثل طوطی ها تقلیدش کنیم . پس چه باید کرد ؟ او که ادعای انسانیت و آدمیت دارد چه باید بکند؟

آیا می توانیم از این درخت پر بگیریم و سوی آزادی و رهایی و اخلاق و نظم و قانون پرواز کنیم ؟

          کاش بتوانیم _ باید بتوانیم .

                                                 دیگر پیمان در آرزوی پرواز ...

                             دیگر پیمان در آرزوی پرواز ...


جمعه 13 شهريور 1394برچسب:, |
 

عدالت برای پسرخاله

مرگ خوب است برای همسایه و یا : مرگ خوب است " اما " برای همسایه ! در طول روزهای گذشته از عدالت می نوشتم و اتفاق خوبی هم که افتاده بود این بود که انتخاب چنین موضوعی حساسیت زیادی را ایجاد نکرد من می نوشتم و اظهار نظرهایی هم صورت می گرفت انگار که " عدالت " چون از آن سخن زیاد گفته می شود و همه می گویند پس چه ایرادی دارد این یکی هم راجع به " عدالت " بنویسد و شاید هر چه دلش خواست را بنویسد _ اشکالی هم ندارد .

تجربه های تلخ گذشته سبب شده بود که محتاطاه و با تکیه بر تمثیل ها دست به عصا بنویسم تا مبادا کسی را برنجاند و یا خدای نکرده به گوشه قبای کسی بر بخورد .

تا این که : مرگ به سراغ من هم آمد _ سایه پر مهر و گسترده عدالت ، آفتاب تیز و تند بی عدالتی را از سر من و خانواده ام دور کرد !!! نه _ برعکس نوشتم سایه بی مهری و بی عدالتی بر سر من و خانواده ام افکنده شد و آفتاب پر مهر عدالت را پوشاند !!!

هر چقدر فکر می کنم می بینم استفاده از الفاظ درشت و گنده گویی و بالا نشینی چه از سوی فرهیختگان و اندیشمندان ( ابدا منظورم خودم نیست ) چه از سوی مسوولان و دست اندرکاران هیچ فایده ای به حال کسی ندارد . درختی را که از رگ و ریشه کرم خورده باشد و پوسیده شده باشد ثمر و میوه ای جز کرم و آفت ندارد حالا بیا و با کلام زیبا قربان صدقه اش برو و یا با قیچی آرایشگری سر شاخه هایش را حرس کن فایده که ندارد هیچ رنج مضاعف است .

وای از آن وقتی که ریشه های این درخت هم در لجن و گند و کثافت باشد .

ما مردم مثل مرغ های کوچکی هستیم که در جا به جای سر شاخه های این درخت تناور و لا بلای برگ هایش روزگار می گذرانیم خبر از تنه و ریشه ها نداریم . از ترس بی خانمانی جرات نداریم نه به پایین ، نه به بالا و سوی آسمان و حتی به سمت درخت های دیگر نگاه کنیم .

بوی گند و لجن را احساس می کنیم ، فساد را با چشم می بینیم اما ... اما از ترس شکستن سر شاخه های باریکی که رویش خانه ساخته ایم با این ماجرای زندگی چند صد ساله همراه می شویم .

از میان ما برخی منافع خود را در بقای این زندگی می دانند . روی شاخه های بالاتری زندگی می کنند و زیر پایشان استوارتر است و درست همان ها هستند که تعفن و لجن را برای دیگران می خواهند : به مرغ های دیگر تحمیل می کنند و برایشان از آن بلندی آواز می خوانند اما حداقل ، مرغی که دل به این آواز خوش کرده ، به همان جایی که لانه ساخته قانع است و چشم طمع به جوجه های دیگر مرغ ها ندارد .

این معنای عدالت نیست اما روابط مرغانه دیگری در این علفزار در هم حاکم است که دل آدمی را به درد می آورد . به عنوان مثال کوچکترین بی عدالتی در حق خویشاوندی از هر یک از ما مرغان خاموش و تسلیم و سر به زیر به یادمان می آورد که چه بی عدالتی بر زندگیمان حاکم است .

 

 


پنج شنبه 12 شهريور 1394برچسب:, |
 

یک خبر خوب از عدالت :

 مباحث قبلی و نوشته های پیش من از چند روز گذشته راجع به عدالت بود . مخاطبان خاص خودش را هم داشت یا توانسته بود جمع بیشتری از خوانندگان مطالبم را با این موضوع بیشتر همراه کند : خوشحال هستم و راضی ، بسیار خوشحال از این که همراهان خوبی یافتم .

همین امر باعث شد تا بر خلاف گذشته که به دلایل مختلف نوشتن راجع به موضوعی را ادامه نمی دادم ، مقصودم همان دلایلی است که گاه تا حد توهین و تهدید مرا آزار می دادند . موضوع عدالت برای خودم هم جذاب و جالب تر از پیش شد .

در روزنامه های این ایام خیلی خبرها بود که با موضوع من نزدیک به نظر می رسید _ هر چند تکراری بودن و شعاری بودن جملاتشون ، وعده ها و گفته ها دل هر خواننده ای را به درد می آورد . سخنران پیش از خطبه های نماز جمعه هفته گذشته رییس جمهوری بود که فرمودند باید ریشه های انحصار را بخشکانیم تا " عدالت " و وفاق و همدلی در جامعه ما پایدار باشد . اما هرکس که کوچکترین اطلاعی از دانش اقتصاد و سیاست داشته باشد می داند جدیدترین دیدگاه ها در حوزه نا برابری های اجتماعی و اقتصادی نشان می دهند که برای مقابله با این نا برابری ها ، به جای تمرکز بر میزان نا برابری و چگونه کاستن آن ها باید به منشا نا برابری ها توجه شود .

حال در جامعه ما منشا این نا برابری ها چیست ؟ از کجا پدیدار شده و چگونه گسترش یافته است ؟ به هر صورت ، کم و بیش ما قانون داریم . نهادهای نظارتی بر قوانین چه در هنگام تصویب و چه در طول مدت اجرای قوانین مصوب هم وجود دارد . مسوولیت هایی برای اجرای صحیح قوانین بر دوش جمعی از مردم همین کشور گذاشته شده ، آن ها که در همین سرزمین و بر همین خاک زندگی می کنند . پس چرا چنین است ؟

قدرت و ثروت چیز وسوسه انگیزی است برای همگان ، حتی آن ها که ادعای پاکی و مصونیت شان سر تا آسمان می کشد . همان ها که عناوین ، سمت ها و جایگاه هایشان می باید برایشان احترام و عزت اجتماعی به همراه داشته باشد .

حال وقتی در جامعه ای ، فساد ، انحصار ، نا برابری و تبعیض بیداد می کند برای یافتن ریشه هایش اولین نگاه مان باید به کدام سمت نشانه رود ؟ وقتی عدالتی وجود نداشته باشد ظهور و پیدایش و گسترش عدالت را از که و چگونه باید طلب کرد ؟

آیا این اتفاق از پایین به بالا آغاز شده یا از بالا به پایین ؟ همان کسانی که سال هاست می گویند : انحصار باید ریشه کن شود ، ریشه هایش باید خشکانده شود ، عدالت باید فراگیر شود در کجای این چرخه ایستانده اند ؟ آیا ده ها سال است این جملات را نشنیده ایم و آیا باز هم نخواهیم شنید ؟

عنوان این نوشته " یک خبر خوب از عدالت بود ! " به نظر من این خبر خبر بسیار بدی است چون حرف تازه ای نیست ، تکرار گذشته هاست ، باز هم فرار از واقعیت هاست باز هم فریب است و باز هم .... و باز هم ....

حتی دلخوشی هم نیست . درد است . غم است . رنج است . تحقیر است و ظلم مضاعف .

       اگر باز هم موافق باشید با هم گفت و گو خواهیم کرد و اجازه بفرمایید

       یعنی .... قلب من ضعیف شده است . می ترسم پس عاجزانه تقاضا

        می کنم تهدید می کنم تهدید نکنید و اجازه بفرمایید !

         هر چند من یک قلب که بیشتر ندارم آن هم متعلق به خوانندگان مطالبم است .

                                                  دیگر پیمان


چهار شنبه 11 شهريور 1394برچسب:, |
 

این بار موفق بوده ام نظر دوستانی را جلب کنم که بدون توهین و تهدید تلاش کرده اند

 به من اثبات کنند همیشه هم ناموفق نبوده ایم ، مثال هایی هم آورده اند .

از لطف همگی تان سپاسگزارم . موضوع " عدالت " و " عدالت جویی "  ، موضوعی بسیار جذاب است برای همگی مخاطبان من و به من ثابت شد که بسیاری از برخوردهای قبلی ریشه های دیگری داشته اند . پس به تلاش هایم ادامه خواهم داد . تجربه بسیار جالبی بود - بسیار بسیار جالب

                                                              دیگر پیمان


سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:, |
 

یکی برای من ! چند تا برای او ؟

 بار قبل از عدالت نوشتم و قوانینی که در جامعه امروز می باید ضمانت برقرای عدالت و پایدار ماندن آن در جامعه ایرانی باشد .

مطالب من برخلاف هر بار حساسیت زیادی را ایجاد نکرد . بازدید کننده کمی هم داشت و اظهار نظرهای مختصری نسبت به نوشته هایم صورت گرفت .

دلیلش را نمی دانم ! شاید این موضوع آن قدر مسلم و بدیهی است که شنیدن یا نشنیدن حرف های کسی که می نویسدشان سودی به حال کسی ندارد ، به ضرر کسی هم نیست تغییری هم به وجود نمی آورد .

این جور مواقع به نظرم می رسد من جامعه ام را درست نشناخته ام یک وقت هایی آن چنان به خوانندگان حساس من بر می خورد که وحشت می کنم زندگیم تا یکساعت دیگر به پایان می رسد : بابت مسایلی آن چنان بدیهی تهدیدم می کنند و امر می فرمایند که زبان به دهان بگیرم وحتی زبانم را با دندان هایم گاز بگیرم و می فرمایند که قلم را میان انگشت هایم خرد می کنند و با من کاری خواهند کرد تا نوشتن را فراموش کنم که هفت بند تنم می لرزد اما وقتی راجع به این موضوع بسیار اساسی و مهم و حساس مانند عدالت می نویسم به هیچ کس بر نمی خورد . چرا این جور است ؟

تنها فکری که می توانم با خودم بکنم فقط همین است که این موضوع  چنان پیش پا افتاده دستمالی شده و حقیر می نماید که احد الناسی دغدغه اش را ندارد .

فکر می کردم درست بر عکس است .

شاید هم دوستان ناظر بر اعمال و رفتار و کردار بنده به مرخصی رفته اند یا دستور العمل های نظارتی شان تغییر کرده است ! خدا می داند وبس .

در هر حال از دیدگاه من عدالت یکی از مهمترین ضرورت های بی جایگزین زندگی اجتماعی است . اگر نباشد نظم و قانون معنا ندارد و اگر ناقص به اجرا درآیند - نظم و قانون را می گویم - عدالت محقق نخواهد شد .

هر کدام از ما در هر کجای جهان که زندگی می کند نیازمند آن ضرورت بی جایگزین یعنی عدالت است اما انتظارهای ما از کارکردهای این نیاز همگانی متفاوت است .

برخی عدالت را می خواهیم تا از آشفتگی و بی نظمی رهایی یابیم و برخی عدالت را می جوییم تا امکان پیشرفت و تغییر را بیابیم . برخی ضرورت وجودش را دریافته ایم و بعضی از ما نمی شناسیمش حالا اگر بخواهیم تعریفی از جامعه مان ارایه دهیم میان این خواسته ها چه باید گفت ؟

با کمال تاسف همه این ها هست و هیچ کدام نیست . چون تجربه عملی از حضور عدالت و تاثیرش نداریم این میان بلاتکلیف هستیم . راجع به ان خوانده ایم . گفته ایم ، سروده ایم و نوشته ایم . قرن هاست که به این کار مشغولیم اما چه فایده ؟ در عمل چه نتیجه ای داشته است ؟

نگاهی به توسعه یافتگی بر مبنای قانون و نظم و عدالت نشان می دهد جوامع موفق از هیچ یک از این عوامل تاثیرگذار غافل نبوده اند . ما چطور ؟

                                                                                  مخلص تان . دیگر پیمان


سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:, |
 

یکی برای من ! چند تا برای او ؟

 " عدالت " کلمه ای خیلی دوست داشتنی و شیرین است . هیچ کس نیست که از شنیدن و یا دیدن این واژه از دهان کس دیگری یا در نشریات و کتاب ها چشم هایش برق نزند یا ناخودآگاه سرش را بالاتر نگیرد .

خیلی از اوقات با استفاده از این واژه کلاه های بزرگی سر مردم می رود ، حتی حقوقشان پایمال می شود یا وادار می شوند بر علیه " عدالت " قیام کنند !

بعضی از وقت ها مرز عدالت و بی عدالتی آن چنان نزدیک است که تشخیص میان این دو ممکن نمی شود . به هر حال کافی است که کمی هم عدالت نباشد تا وجود ظلم را احساس کنیم !

وجود قانون هیچ وقت نتوانسته در استقرار و استمرا عدالت ، آن هم به به صورت کامل ، یکه و تنها نقش داشته باشد . قوانین فقط روش های رسیدن به عدالت را مشخص می کنند این قانون گذاران ،مجریان قوانین و مردم هستند  که می توانند بقای آن ها را تضمین کنند .در برخی از کشورها و برای مردم آن کشورها ، نقش قانون گذاران در وضع قوانینی روز آمد و مفید بیشتر از عوامل دیگر است . این کشورها چون سریع پیشرفت می کنند قوانین آن ها هم می باید به سرعت تغییر کند و به روز شود . برای برخی از مردم و برخی از جوامع وجود مجریان قانون سالم و پایبند به وظیفه اهمیت بیشتری دارد ولی برای بعضی از کشورها وجود مردم قانون پذیر مهم تر از هر چیز دیگری است .

حالا در کشور ما کدام یکی از این ها اهمیت بیشتری دارد ؟ همه و هیچ کدام !

سرعت تصویب لوایح و قوانین به اجرا در آمدن ها ، چگونگی اولویت گذاری همه و همه مختص این کشور است ، در هیچ کجای دیگری مشابهش را نمی توان یافت !

اجرای قوانین هم مانند مجریانش به همان شیوه تصویب شان پایبند هستند شکل شان یکی است و نتیجه شان هم شبیه به هم !

و اما مردم ما ، آن چه که دل مرا بیش از هر چیز دیگری به درد می آورد رابطه مردم ما با قوانینی است که برای آن ها و برای بهتر شدن زندگی شان وضع می شود . با همین قوانین ناقص ، دیر آمده ، ناکار آمد و مجریان بی حس و حال یا طمعکارشان هم رابطه درستی برقرار نمی کنند . نه این که آن ها را نمی پذیرند ، نه ! اصلا و ابدا این جور نیست . کسی اعتراضی نمی کند و بی تفاوت اند . قانون شکنی اگر بتوان از مجازات آن گریخت یک جور سر بلندی و افتخار است . به این ترتیب زندگی را بر خود ، خانواده و سایر هموطنانشان سخت می کنند و کسی اهمیتی نمی دهد .

روابط بر ضوابط می چربند حتی قانون گریزی یک جور افتخار محسوب می شود .

این ضرب المثل ایرانی برای بیشتر ما ایرانی ها صادق است : مرگ خوبه برای همسایه ! حالا با این اوضاع و احوال " قانون " یا " قوانینی " که بتواند " عدالت " را برقرار کند چگونه به کار گرفته خواهد شد ؟ توسط چه کسی وضع می شود و چگونه به اجرا در می آید ؟ مردم چقدر تابع آن خواهند بود یا اصلا ضرورت پایبندی به آن را چقدر در می یابند ؟ و پرسشی که اهمیت بیشتری دارد این است که در این میان مقصر اصلی کیست ؟


دو شنبه 9 شهريور 1394برچسب:, |
 

حالا می فهمم که چرا ...

 چون نباید بدانم که چرا - فقط باید بدانم چرا نوشته هایم و مطرح کردن این چراها با چنین واکنش هایی مواجه می شود . از این مطالب در روزنامه های ما و حتی در گفت و گوهای مسوولان زیاد به چشم می خورد . پس چرا به من که می رسد چرا دارد ؟ - نوبت من که می شود " چرا " پیدا می کند ؟

                                                          ارادتمند همگی شما حساس شدگان به چرا

                                                                                دیگر پیمان


یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, |
 

مگر نه این که فراموش کرده اید

عنوان نوشته قبلی من به دنبال چرا ها بود ؟

 پس حالا می پرسم چرا من حق نداشته باشم به گفته های بزرگان کشور در مطالبم اشاره داشته باشم ؟ من فقط آن ها را بازگو کردم و از تاثیرشان در عمل نوشتم حالا این چرای بزرگ تر برایم پیش می آید که : چرا ؟


یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, |
 

به دنبال چراها ... ؟

چرا چنین است و چنان نیست ؟ چرا چنین می کنند و آن چه را که باید انجام نمی دهند ؟ کسانی را می گویم که مسوولیتی در قبال حوزه های برنامه ریزی های اجتماعی فرهنگی و اقتصادی دارند . دیروز تاکید روزنامه های کشور بر گفته های رییس جمهور بود که رهبر نیز فرمودند : " اقتصاد اصلی ترین اولویت کشور است . جملات عنوان شده پیرو این عنوان هم بسیار جالب بود : "

در حرکت اقتصادی نمی باید فاصله طبقاتی پیش بیاید و فقرا پایمال شوند ...

کاهش تورم و آرامش و ثبات نسبی در زمینه اقتصادی و مهار نوسانات تند یکی از اقدامات خوب دولت بوده است ...

و نیز خطاب به رییس جمهوری و اعضای هیات دولت فرموده بودند : ایمان به اهداف امام (ره) ، داشتن اخلاص ، روحیه خدمتگزاری ، مردمی بودن ،نشست و برخاست با مردم وسیله قرار ندادن مسوولیت برای تامین مالی آینده خود و خانواده مسوولان ، پایبندی به مبانی انقلاب اسلامی از جمله ویژگی های دولت های ابتدای انقلاب بوده که باید مورد توجه قرار گیرد و به عنوان الگو به آن ها عمل شود .

 در سطوح بالای کشور همیشه چنین نگاه های آرمان گرایانه ای وجود داشته و راجع به آن ها بسیار سخن گفته شده است . اما همین که به اجرا می رسد درست متفاوت عمل می شود . پس می توان پرسید چرا چنین است و چنان نیست ؟

چرا چنین می کنند و آن چه را که باید انجام نمی دهند ؟

چرا راهبردهایی چنین راهگشا تا از بالا صادر می شود وقتی به پایین می رسد و در عمل این همه با تغییر مواجه می شود ؟ چرا؟

شاید مساله مهم باور آدم هاست و ایمان و یقین و درستکاری شان ! شاید هم مشکل از شایسته سالاری است و شاید اصولا این راهبردهای معنوی جایگاه خودشان را کم کم از دست داده اند . هر چه که هست در نهایت تاثیر متفاوتی از آن ها را در جامعه  شاهد هستیم و این مطلب جای تاسف دارد . خیلی خیلی تاسف ...

                                                                             دیگر پیمان ...


یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, |
 

من فقط یک پرسش بسیار بسیار ساده پرسیدم -

 آیا نیازی به این همه جنجال و مغلطه بود ؟ این بار که نوشته هایم خطاب به فرد خاصی نبود یا از جریان یا جهت گیری خاصی ننوشتم پس چرا ؟

گمان می کنید با تنگ کردن فضای گفت و گو وبستن پنجره های آن ، اتفاقی را که می خواهید رخ می دهد ؟

ابدا این جور نیست و نخواهد بود - این جور نخواهد ماند .

                                                            ارادتمندتان  دیگر پیمان


شنبه 7 شهريور 1394برچسب:, |
 

تکرار ، تکرار و باز هم تکرار ...

 چرا مجبور به تکرار هستیم ؟ دلیلش خیلی خیلی ساده می تواند باشد ، چون اگر  جز این باشد هر بار که با فضای تازه تر و دنیاهای جدیدتری مواجه شویم بیشتر خواهیم خواست .

بیشتر خواستن در ذات خود عیبی ندارد . انسان با بیشتر خواستن است که پیشرفت می کند .

جوامع انسانی با خواستن بیشتر است که توسعه می یابند و پیشرفت می کنند اما به یاد داشته باشیم این بیشتر خواست ها ممکن است با منافع عده ای که عدم تغییر و دگرگونی را مخالف ایده هایشان می دانند در تضاد قرار گیرد .

وقتی جایگاه این گروه خاص در شبکه های قدرت به ویژه در یک نظام سیاسی می باید حفظ شود تغییری هم نباید به وجود آید و تعارض ها و تضاد ها از همین جا آغاز می شود . مجبور به تکرار می شویم یا فضای عمومی ما را مجبور به تکرار می کند ، درعین حال در روزگار کنونی هیچ فرد یا جامعه ای را نمی توان به کلی محدود کرد . شبکه های اطلاعات و رسانه ها مانع این امر هستند و تضاد از همین جا آغاز می شود :

خبر را باید شنید و نباید شنید ! به فردا باید اندیشید  اما توان اندیشه را به عمل تبدیل کردن نباید داشت ! بیشتر خواست ، عیبی هم ندارد اما این خواسته ها می باید در جهتی باشند که می خواهند ...

آن وقت چه اتفاقی می افتد ؟ فریب ها آغاز می شوند ، ترفندها به کار گرفته می شوند و بازی ها پیچیده تر می شوند ...

تجربه تحولات و تغییرات جهانی و شیوه مقابله اندیشمندان دولت های مختلف ، سیاست گزاران و مجریان سیاست های دولت های ماندگار همین را نشان می دهد .جز این هم نمی تواند باشد ، راه دیگری وجود ندارد .

حداقل ما در این کشور چنین تجربه ای را مدام داریم .

مدام تکرار می شود ، تکرار و تکرار و باز هم تکرار ...

شاید به نظر عده ای این تکرارها چندان مهم نباشد . بالاخره زندگی جریان دارد با تمام دغدغه ها و با تمام فراز و فرودهایش اما چنان چه هر کدام از ما خیلی ساده به فردا فکر کنیم درخواهیم یافت که تسلیم شدن به چنین تکرارهایی به معنای از دست رفتن زندگیست . حالا چه کسی دلش برای زندگی های از دست رفته و فرصت های تلف شده ای که می توانست به امکانی برای تغییر منجر  شود نگران است ؟

این وظیفه را نمی توانست به عهده مسوولان برنامه ریزی و دولتمردان گذاشت ... نمی توان !

حالا وظیفه و مسوولیت هر یک از شهروندان ، هر یک از شهروندان چیست ؟

                                            منتظر شراکت بیشتر شما هستم . پیمان دیگر ...


شنبه 7 شهريور 1394برچسب:, |
 

تکرار و تکرار و باز هم تکرار ؛

 در  کشوری زندگی می کنیم که تکرار به یک عادت همه روزه تبدیل شده است . از خواب که بیدار می شوی انتظار هیچ تغییری وجود ندارد از خبرها بگیر تا چهره همسایه ها . شاید خنده دار باشد اما کافی است که اخبار امروز را با دیروز و حتی روزهای دور پیش از امروز را با هم مقایسه کنیم . کلمات ، واژه ها ، اصطلاح ها و حتی خود خبرها هیچ تفاوتی نداشته اند اگر هم اتفاقی رخ داده باشد باید از هزار گذر و پیچ و خم و اما واگر بگذرد تا به ما برسد " ما " یی که از آن سخن می گویم . ما مردمی هستیم  که همیشه و در طول تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان تلاش شده تا در بی خبری و نا آگاهی غوطه ور باشیم .

بسیار جالب است حتی در این عصر حاکمیت اطلاعات و حکمروایی رسانه ها باز هم از تغییر و دگرگونی به دور مانده ایم . مقصودم آن تغییری است که زندگی و روش هایش را تغییر دهد به پیشرفت و ترقی بیانجامد و حداقل زندگی فرزندان ما را با پدارن و مادرانشان متفاوت کند . چرا چنین است و یا چرا چنین می خواهند ؟

باید دانست این تکرار مکررات برای چه کسانی ضرر دارد و برای چه کسانی منفعت ؟

معلوم است برای ما مردم عادی که اگر زیان های وضع فعلی را بدانیم ضرر ندارد چون به هر حال برای تغییر این شرایط تلاشی خواهیم کرد اما برای کسانی منفعت دارد که همین اوضاع و احوال را برایمان می خواهند : " چیزی نباید عوض شود " ! چرا که جایگاه وجودی شان را از اصل و اساس و از بیخ و بن به مخاطره می اندازد .

صاحبان منفعت تجار و بازرگانان و سیاست جویان وسیاست مداران همین را می خواهند : تغییری صورت نگیرد . روند کنونی نه بر اساس شایستگی ها شکل گرفته و نه بر مبنای ضرورت های امروز جامعه ای جهانی ، در مسیری دور از توسعه و نه هم جهت با آن و یا حتی به موازات آن با کمی پیچ و خم !

آن که ضرر می کند ما مردم هستیم . کافیست یکبار هم که شده به نطق ها و مباحثه های مجلس گوش دهیم ، تماشا کردن تصویر حضار پیشکش !

می شنویم صحبت هایی را که به هیچ دردی نمی خورند ( وصد البته در عمل هم ثابت شده این حرف ها باد هوا هستند و دردی از کسی دوا نمی کند ) حق ما هم همین هست از تجربه های گذشته درس عبرت نمی گیریم . باز هم همان خطاها را تکرار می کنیم و امید داریم که این بار شاید تغییری حاصل شود .

باید با قاطعیت تمام بنویسم عواملی که منجر به تکرار خطاها و اشتباهات گذشته اگر چه زیاد هستند اما یکی از بزرگترین این عوامل خود ما مردم هستیم که از تجربه هایمان درس عبرت نمی گیریم . من سطح بالای تصمیم گیری و سیاست گزاری را مثال زدم در شیوه عمومی زندگی ما هم همین اتفاق می افتد ، از رانندگی کردن تا معاملات داد وستدهایمان و حتی روابط خانوادگی تمام  ما .

                                                                         ادامه دارد ...

و البته منتظر اظهار نظرهایتان هستیم فقط خواهش من این است که توهین نکنید با توهین و تهدید و ناسزا من دست از نوشتن بر نمی دارم  و در فضای  عمومی اجتماع ما هم تغییری حاصل نمی شود . بیایید منطقی و مودبانه با یکدیگر گفت و گو کنیم - قبول ؟

                                                              ارادتمند همگی شما - دیگر پیمان


چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:, |
 

لطف فرمودید

 نقطه نظرهایتان را در مورد موضوع عشق و پاسخ پرسش هایم را محبت فرمودید حالا چرا با این همه توهین و گنده گویی ؟ هیچ نیازی نبود ما می توانیم مودبانه با هم گفت و گو کنیم . چرا که نه ؟ وقتی منطق می تواند میان ما حکم فرما باشد چرا تهدید ؟ همیشه برای خودم این سوال به وجود آمده کجای کلام و نوشته هایم تا این حد دردناک و ... برخورنده است که به چنین واکنش ها یی منجر می شود ؟

موضوع بدی را که انتخاب نکرده بودم ! از مذاکرات هسته ای و انتخابات آتی مجلس ننوشته بودم و از بسیاری مسایل اقتصادی و اجتماعی ... من فقط از عشق گفتم ... چیزی به همین سادگی از نظر شما و پیچیده ، ارزشمند و لازم از نظر من .

لطفا بیایید به جای تهدید و توهین گفت و گو کنیم و از هم یاد بگیریم . بدون شک شما هم تجربه هایی دارید که می تواند به درد همه ما بخورد . چرا دریغ می کنید ؟

من این بحث را ادامه نخواهم داد از موضوع دیگری برایتان می نویسم - چاره ای ندارم یعنی چاره ای برایم باقی نگذاشته اید .                                  متاسفم پیش از همه برای خودم

                                                                    دیگر پیمان


سه شنبه 3 شهريور 1394برچسب:, |
 

عشق و دیگر هیچ !

 گاهی به این نتیجه می رسم که بعضی از موضوع ها تاثیرهای متفاوت که نه ، تاثیرهای بی نظیری بر خوانندگان مطالبم دارد ! یکی از آن ها همین عشق است !!! همان عشقی که بوده و حالا دیگر آن جور که باید باشد نیست . انگار یک چیز واقعی ونه فقط مفهومی ذهنی از میان مردم ، گم شده است . واکنش های عمومی به نوشته هایم گواه این مطلب است مثل : برو فکر نان کن که خربزه آب است . یا : دلت خوش است ؟ شکمت سیر است ؟ پدرت پولدار است ؟ و یا ...

مفاهیمی مثل این ها که از میان پاسخ های خوانندگان به نوشته هایم زیاد به چشم می خورند گواه این حقیقت هستند که نبودن برخی از مفاهیم معنوی  یا کاسته شدن از آن ها و یا حتی  تغییر در استنباط های عمومی از این مفاهیم بیش از آن چه تصور می کنیم تبعات سنگینی داشته است . عواقبش گریبانگیر همه ماست مگر آن ها که اصلا و ابدا وجودشان را باور ندارند تا چه برسد به تاثیر حضورشان و کاربردهایشان در جامعه !

 حال این عده چه نفعی می برند ؟ وقتی عشقی نباشد چه به معشوق یا چه به آب و خاک و یا به اخلاق و وظایف انسانی و اخلاقی می توانند آسوده تر از این ارزش ها بگذرند و آن ها را زیر پا بگذارند . این جوری جامعه بدون وجود معنویات راه به سوی ناکجا آباد می برد . یا آن را به آن سمت که می خواهند می برند . تجربه های گذشته هم همین را نشان داده است . تاریخ بر تاثیر این تجربه های تلخ صحه می گذارد . حمله اعراب ، مغولان ، قوم تاتار و در نهایت هجوم خود ما به خودمان  و به ارزش های اخلاقی ، معنوی و انسانی مان .

قانون شکنی ها و تبعیض ها ، جنگ ها و دشمنی ها و از همه بدتر نادانی ها و تعصب ها و ... این ها همه و همه مانع پیشرفت و موفقیت مردم ما بوده اند و هنوز هم دست از سرمان برنداشته اند نه خودشان و نه عواملشان .

این میان تکلیف عشق چه می شود ؟ همان عشقی که لطافت ، شرافت و انسانیت را به همراه دارد . همان عشقی که به پیشرفت و ترقی منجر می شود و همان عشقی که خوب را از بد متمایز می سازد .

شخص خود من تجربه های تلخی در این زمینه داشته ام و تنها دلیل آن تفاوت در باورهای خودم با جامعه پیرامونم بوده است . می گویند هم رنگ جماعت باش تا رسوا نشوی اما همین ضرب المثل هم نشانه وحشتی است که از جبر و آزار جامعه وجود دارد . همان جبر و آزاری که در طول تاریخ سبب شده تا اندیشه ها سرکوب شوند و برای یک کشور توسعه نیافته و در جامعه ای که هر بار می خواهد تغییری را تجربه کند مانع پیشرفت آن می شود . دردناک است اما واقعیتی است که وجود دارد و می باید آن را پذیرفت .

می بینید حالا من هم از پذیرفتن این واقعیت تلخ حرف می زنم یعنی آیا بر من غلبه کرده اند ؟ شاید هم همین جور باشد ، به هر حال وحشت از آزار و اذیت ها ، طرد شدگی ها و تهدید ها حتی در آن سطوح خرد پیرامونم تا به امروز چنین سرنوشتی را برای جامعه و کشورم رقم زده است .

آیا می توانم روزی را آرزو کنم که این سرنوشت ناگزیر تغییر کند ؟ یا می باید تن به این تقدیر سپرد و در برابرش سر خم کرد ؟ اما می دانم حتی پذیرش غربت وقتی نمی توانی به جامعه و مردمت خدمت کنی از مرگ تدریجی در چنین شرایطی بهتر است و به آن ترجیح دارد .

                                          آیا شما نظر دیگری دارید ؟ ...   دیگر پیمان


سه شنبه 3 شهريور 1394برچسب:, |
 

" در رکاب عشق "

 " عشق " چیز ساده ای نیست هر چند در سرزمین من دور از دسترس است و کاستن از فاصله با آن بعید ، چرا ؟ برایتان می گویم که چرا این جا ساده به نظر می رسد و اما بسیار دور :

در نوشته قبلی ام این فاصله را به شرایط اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و حتی سیاسی ربط داده بودم . شرایطی که عاشقی کردن و دوست داشتن را که هیچ ، انسانیت را از ما دور کرده است . برخی از این شرایط را در تمام جهان شاهدیم گسترش تروریسم ، خشونت طلبی ، رفتارهای غیر انسانی و غیر اخلاقی فراگیر به ویژه در کشورهای توسعه نیافته و در کشورهای عربی ... در برخی  از جوامع تاثیر فرهنگ و مذهب بیشتر است . در برخی دیگر عوامل سیاسی موثرترند و در برخی شرایط اقتصادی و گاه اجتماعی و اما در کشور من ، سرزمینی که با تمام وجود عاشق توسعه و پیشرفت آن هستم چرا باید " عشق " چنین سرنوشتی بیابد ؟

در سرزمینی با این پیشینه تاریخی و فرهنگی چرا اقتصاد بر اخلاق چنین تاثیری می گذارد ؟ پاسخ این پرسش ها و هزار هزار پرسش مانند این ها را نمی یابم هر چند خیلی تلاش کرده ام حداقل برای رضایت دل خودم دلایل بزرگی برایش پیدا کنم .

گشتم و گشتم و به هیچ وجه نتیجه قانع کننده ای نرسیدم ، هیچ دلیلی نیافتم جز آن که :

باید تغییر بزرگی ایجاد شود نه فقط در حوزه های علوم اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی بلکه در اندیشه و عمل یکایک ما ایرانیان - در تمامی امور و به ویژه در عشق ...

خود من تجربه های  تلخی در این زمینه داشته ام و یا شاهد آن ها بوده ام . پس تلاشم را کردم حداقل با این نوشته ها که به مرور مخاطبان و خوانندگان زیادی هم پیدا کردند .

تلاشم را کردم اما به آن نتیجه عینی و ملموس دست نیافتم . جالب این بود که برایم می نوشتند عشق میان یک زن و مرد چه ربطی به امور اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی حتی دارد ؟ برایم نوشته می شد : تو می خواهی همه چیز را به هیچ چیز ربط دهی و در این میان سو ء استفاده کنی ! من چه سو ء استفاده ای دارم بکنم ؟ شما عشق را به مفهوم مخفی و کاملا فردی و شخصی آن می بینید و من این مفهوم را بسیار فراتر از عاشقانه های قرون وسطی نه فقط در ایجاد عشق عوامل  بسیاری تاثیر دارد بلکه در حفظ آن و در مفید بودن تاثیرش بسیار عاومل دیگر اثر گذار است .

شاید هم ایراد من این بوده است که از دید دیگران معنای عشق را درنیافته ام . حق هم دارند تفاوت ها در درک این معنا بسیار است . برخی عملکرد آن نوجوان ایرانی را در زمان جنگ که با نارنجک خود را به زیر تانک انداخت تا پیشرفت دشمن را متوقف کند عشق می دانند . اما به اعتقاد من حتی تسلیم نشدن به شرایط زمان و ساختن ابزاری که به صلح منجر شود و نه موشک اندازی که از کیلومترها دورتر تانک را هدف بگیرد ، " عشق " است . همین تفاوت ها در اندیشه و در تفکر سبب شد تا با نوشته هایم دشمنی شود آیا من متجاوز بودم ؟ یا فقط حرفی را زدم که بدان باور دارم ؟

به اعتقاد من " شجاعت " تصویر عملکرد آن نوجوان نیست که از عشق او ناشی می شود بلکه شجاعت ، شهامت جنگیدن با اندیشه جنگ و تجاوز و خشونت میان انسان هاست ، و این اصل عشق است ... ناتمام ... ادامه دارد ...

                                                                      دیگر پیمان


سه شنبه 3 شهريور 1394برچسب:, |
 

" در رکاب عشق "


سه شنبه 2 شهريور 1394برچسب:, |
 

در رکاب عشق :

 عشق در جوامع مختلف هزار جور ، جور و واجور تعریف می شود . هر کدام از آن ها قصه ها و افسانه ها ، اسطوره ها و قهرمان هایی برای نمایش این حس والای بشری دارند .

هر چقدر این جوامع از اصل خود دور شده باشند عشق هم معنای خود را بیشتر از دست داده است . آدم ها هم همین جورند ، هر چه بیشتر از اصل خود دور شوند عشق هم بی معناتر می شود .

برخی از جامعه ها به ویژه آن ها که در گذشته از نظر فرهنگی غنی تر بوده اند با تغییرات بیشتری از مفهوم عشق مواجهند ؛ شاید به این دلیل است که انتظار مردمانشان از آن بیش از سایر جوامع است . اما آن ها که بر اثر تحولات اجتماعی و سیاسی و پیرو این دگرگونی ها با تغییر در زیر ساخت های اقتصادی مواجه بوده اند عشق و عاشقی و انتظارها از آن به کلی دگرگون می شود . درست مثل ایران ما ...

بدیهی است روابط میان زنان و مردان و دختران و پسران از همان دوران نوجوانی تحت تاثیر این دگرگونی ها قرار می گیرد و وای از آن روزی که تغییرات صورت گرفته منفی باشند ، از ارزش های اخلاقی و عاطفی بکاهند و حتی این ارزش ها را به کلی زیر سوال ببرند .

حالا جامعه ما در مرز میان سنت ها و مدرنیته ای که با آن بیگانه است قرار دارد . در این مرز مفهوم عشق و کاربردهایش معلق مانده است . نگاه عمومی به آن یک احساس بی خاصیت و زودگذر را نشان می دهد .

نه فقط عشق ، در خصوص بسیاری از مفاهیم معنوی ، اخلاقی و انسانی همین اتفاق افتاده است شرایط پیرامونی زندگی هم چنان شده است که چنین تغییراتی در اساس و بنیان اخلاق انسانی رخ دهد . من چنین تغییراتی را با گوشت و خونم احساس کرده ام . با وجود انتظارهای زیادی که از جامعه خودم و مردمانش دارم ( وصد البته به آن ها هم حق می دهم تا  چنین انتظارهایی را به صورت متقابل از من داشته باشند ) همواره نیازها و خواسته هایم بی پاسخ مانده است : انجام کاری شرافتمندانه ، اخلاقی و پاسخگوی شرایط زندگی در کشورم و در جامعه ای که در آن زندگی می کنم برای شخصی چون من امکان دست یافتن به عشقی شایسته ی ایثار و فداکاری ، تشکیل خانواده ، تربیت فرزندانی که بتوانند توسعه و پیشرفت را برای جامعه به دنبال داشته باشند وبه وجود آورند به یک آرزوی محال بدل شده است .

حال چه باید کرد ؟ پیش از این هم چنین پرسشی را برایتان مطرح کرده بودم ، پاسخ ها متفاوت بودند و اما یقین دارم آن عشقی را که همیشه در جست و جویش بودم ، حتی به وطنم به انسانیت و به زنی که باید همراه همیشگی من تا آخر عمرم باشد این جا نخواهم یافت

                                                               ادامه دارد ...


یک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, |
 

به وبلاگ من خوش آمدید

 

لینکها

حمل ارسال خرید ماینر از چین

حمل و نقل هوایی چین

قلاده اموزشی شوک دار

 

مطالب قبلی

» سپید و سیاه
» آمبولانس ecnaludma
» گره هایی بر ریسمان شعور
» دلم نوشته که نوروز دلم می خواهد ‌‌"
» " برمیگردم "
» " مدیریت خشم "
» " اقتصاد بدون فرهنگ "
» " همیشه به یادت هستم "
» سفره فقرا و میز اغنیا
» " دخل و خرج بی سامان "
» " دخل و خرج بی سامان "
» فقر مکتوب _ فقر ملموس
» فقر مکتوب _ فقر ملموس
» " اقتصاد سنگ قبری "
» " انگیزه و برخورد "
» " اقتصاد و اعتراض " ( 3 )
» " اقتصاد و اعتراض " ( 2 )
» " اقتصاد و اعتراض "
» " جهش از دل خطر "
» " خوراک خوب "

 

ارشیو

شهريور 1401

مرداد 1401

اسفند 1399

تير 1398

خرداد 1398

بهمن 1397

دی 1397

آذر 1397

آبان 1397

مهر 1397

شهريور 1397

مرداد 1397

تير 1397

خرداد 1397

ارديبهشت 1397

فروردين 1397

اسفند 1396

دی 1396

مهر 1396

شهريور 1396

مرداد 1396

آبان 1395

مرداد 1395

تير 1395

آذر 1394

آبان 1394

مهر 1394

شهريور 1394

مرداد 1394

تير 1394

خرداد 1394

 

نویسندکان

پیمان

 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دیگر پیمان و آدرس digarpeyman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک ها

ردیاب ارزان ماشین

جلو پنجره جک جی 5

 

امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگدهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: