اوقاتی در زندگی هست که باید تصمیم بگیری ! از آن تصمیم های بزرگ ... از آن تصمیم های درست و حسابی ! ابتدا باید ببینی کجای کار هستی و سپس تصمیمی جدی بگیری :
اسمش را هر چه که می خواهی بگذاری بگذار ، نقطه عطف در زندگی ، رسیدن به آخر خط ( البته بهتر است نوشته شود رسیدن به آخر این یک خط از خطوط زندگی ) ، آغاز تغییر و یا به پایان رسیدن صبر و تحمل ...
من به این جا رسیده ام به همان جایی که شما هر اسمی که بخواهید می توانید بر رویش بگذارید اشکالی هم ندارد اسامی که اهمیتی ندارند . دارند؟
اتفاق های اخیر به خصوص موضوع پسر خاله من ، همان جوانی که برایتان گفتم و شرح ماجرای غمناکش را نوشتم ، او که فدای بی عدالتی شد و من یقین دارم این پایان کار او و امثال او نیست مرا بیشتر وادار کرد که فکر کنم . چنین اتفاق هایی فقط یک رخداد ساده نیستند ، ریشه های بسیار عمیقی در روابط اجتماعی مان دارند اگر باور داریم که نباید باشند پس چرا به بقا و تداومشان کمک می کنیم؟
سکوت ، پذیرش خطاهاست و ظلمی بسیار بزرگ است نسبت به زندگی و به تمام ارزش های زندگی ، چه باید کرد ؟ رو برگرداندن هم راهش نیست ، سر به زیر انداختن هم فراموش هم نمی شود کرد ، پس چه باید کرد ؟
تغییراتی در حال رخ دادن است ؛ تردیدی نیست ؛ تعامل با جامعه جهانی و افزایش رابطه هایی که بدون تردید تغییراتی را در فضای عمومی حاکم بر زندگیمان به دنبال خواهد داشت . اما آیا این ها کافی هستند و باسرعت وقوع شان دردی از امثال من و پسر خاله هایم ، پسر عمه ها ، دختر دایی ها ، تمام جوان ها و نسل آینده این کشور دوا خواهد کرد ؟
من که گمان نمی کنم در کوتاه مدت راهی پیش پای ما گشوده شود . تا زمانی که طرز فکر و شیوه زندگیمان همین باشد اتفاق خاصی نخواهد افتاد . برخی ها می توانند وضع موجود را بپذیرند و به آن خو بگیرند و اما دیگرانی چون من ؟ !
به تفاوت های عمیق میان ماندن و رفتن می اندیشم .
" دیگر پیمان "
نظرات شما عزیزان: